![]() |
داستان ابو سعيد ابو الخير و بو على سينا
داستان معروفى است از ابو سعيد ابو الخير و بو على سينا.ابو سعيد ابو الخير عارف معروفى است،از عرفاى خيلى مهم است و در نيشابور بوده است.بو على سينا در ماوراء النهر(بلخ و بخارا و آن مناطق)بود.
محمود غزنوى از امير سامانى چند نفر را مىخواهد كه به دربار او بفرستد.او دربار خودش را از دانشمندان،فلاسفه،شعرا و سايرين غنى مىكرد.[پيك]فرستاد كه اين چند نفر را بفرستيد. اينها قبل از آنكه رسما اعلام بشود،از اين قضيه خبردار شدند.بعضى گفتند مىرويم،مثل ابو ريحان و يكى دو نفر ديگر،يكى دو نفر ديگر فرار كردند و حاضر نشدند بروند،يكى از آنها بو على سينا بود.او تا گرگان رفت،بعد به همدان رفت كه خودش را از قلمرو محمود خارج كند. در سر راهش به نيشابور آمد.در نيشابور با ابو سعيد ابو الخير[برخورد كرد.]معروف است و در كتابها نوشتهاند كه ايندو سه شبانه روز با يكديگر ملاقات و خلوت داشتند و بيرون نمىآمدند مگر براى نماز و تطهير.صحبتهايى بينشان[رد و بدل]شده است.مىگويند يك وقت اين دو نفر با هم در حمام بودند.ابو سعيد براى اينكه به بو على ارزش عرفان را در مقابل ارزش فلسفه نشان بدهد(حالا داستان راست استيا دروغ من كارى ندارم،مىخواهم نتيجه گيرى كنم)آن طاس حمام را به طرف بالا پرتاب كرد و بعد همين طور معلق نگهش داشت.به بو على گفت: شما فلاسفه مىگوييد كه جسم ثقيل اگر در بالا باشد،لازمه طبيعتش اين است كه بيفتد،چرا اين نمىافتد؟پس آن قانون شما فلاسفه را نقض كرد.بو على گفت كه اين قانون ما فلاسفه نقض نمىشود.قانون فلاسفه اين است كه طبيعتحكمش اين است كه به طبع خودش اقتضا دارد پايين بيايد مگر اينكه يك قاسر مانع او شود.اينجا يك اراده قوى است كه مانع آمدن اوست.الآن هم او به طبع خودش مىخواهد پايين بيايد ولى يك اراده قوى مانع است.
نظرات شما عزیزان:

